.....
.....
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوستبوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
و نسازد می بباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم می کند مملوک خود می پرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هرکه را خاطر به روی دوست رغبت می کند
پس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هرکسی را دل به صحرا و باغی می رود
هرکس از سویی به در رفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین می کند
بلبلی بود چو سعدی یا گلی چون روی دوست
برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 137