در دستهای کودکی ام...

ساخت وبلاگ

.....

......

 پدر نماز وحشت خواند و بعد که هوا گرگ و میش شد ،بی آن که با کسی حرف بزند به حیاط رفت. در زیرزمین را با لگد گشود ،و درست در لحظه ای که خورشید از تیرگی در آمد ،آن اطاق را با تمام اثاثیه و کتابهایش  به آتش کشید.

روی لکه ی سیاهی که کنار حوض از ماه ها پیش مثل عنکبوت سیاه لش خود را پهن کرده بود،قدم میزد ومیگفت؛       "این روح شیطان است که دارد می سوزد"

غروب پیش از تاریک شدن هوا آیدین آمد.خانه در سکوت غم انگیزی فرو رفته بود.گویی یکی از افراد خانواده مرده است و دیوار ها راز مرگی را پنهان نگه  می دارن.

و سالها بعد وقتی آیدین این روزها را به یاد می آورد به مادر گفت؛"خیلی غم انگیز بود."

بوی سوختگی می آمد. بوی دود می آمد.و آیدین انگار که میداند چه اتفاقی افتاده با خونسردی تمام به حیاط رفت.به دخمه نزدیک شد و در برابر آن همه سیاهی  احساس می کرد بی وزن شده است.نمی توانست باور کند و از خشم به خود می لرزید.از پله های زیر زمین پایین رفت.آنجا فقط سیاهی و نیستی بود.آب سیاهرنگی کف زمین را پوشانده بود.بوی ویرانی و مرگ می آمد.بوی بشر اولیه.بوی حیوانیت.انگار کسی را سوزانده اند و خاکسترش را به در و دیوار مالیده اند.اطاق پر از خاکستر و چوب نیم سوخته بود.

و کتابها و شعرها همراه شعله های آتش  به آسمان رفته بودند.حتی چیزی هم پیدا نمی شد که آیدین بتواند لحظه ای روی آن بنشیند.یک لحظه تصمیم گرفت با سنگ تمام شیشه های خانه را بریزد پایین بعد هوار بکشد....

√....سورمه ایستاد.لبخند زد و زبانش را به آرامی به لب بالا کشید.گفت؛<<اختیاردارید>>

.....

           

.....

در دستهای کودکی ام 

هزار برگ برنده 

جا ماند 

هزار حرف و کلام نگفته

هزار راز نگفته 

با هزار گل و رود و پرنده...

...که خوابم برد 

هر برگ را 

با مرگ 

هزارسال  فاصله ی بی قراری بود 

زیرا خون تو 

در برگ های من جاری بود 

حالا در بیداری 

مبهوت این مشت های بسته ام....

*عباس معروفی *

.....

 باد ما و بودما از داد تست /هستی ما جمله از ایجاد تست/لذت هستی نمودی نیست را/عاشق خود کرده بودی  نیست را....

......دم دمای غروب جمعه ای...نشسته پهلوی برنجزار....؛ وفور شمیم ها و،!...دیگرهیچ.

 خوشگل مادر !؟:-*

......برگه 96رسید ؛ترجیحا دولپی تناول شود ؛)

دیگه دیگه؛دمای ولایت  دور ور 38-37درجه سانتی مانتی ببوده...تمام ملحفه ها و فرش ها و...هرآنچه که قابل شستشو ببوده ؛در حال شستشو و پاگیزگی ببودگی هستن...فلضا سه سوته خشک میشوند... که  عطرو بوی پودر سافلن طلایی از نوعه دستی و ایضا لباسشویی ...شیشه شوی گلرنگ و لکه بر اتک و...ازاین جورشویندها  ؛آدمی را میبرد به اسفندماهه عزیز  دل م و ایام عید وشکوفه های گوجه سبزو...بوی نورستگی ها..بوی مولودهای طهارت شده... بوی آهنگ پلی شده ؛ ؛برای روز تازه ؛اجازه بی اجازه...

ولیکن مامان جان معتقدن ؛کو تا پاییز...؟خونه تکونی پاییزانه رو خیلی زود شروع نمودی!!:)

<< ابرِ ارغوانی >>...
ما را در سایت << ابرِ ارغوانی >> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 130 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1396 ساعت: 22:00