ف ی م ا ب ی ن

ساخت وبلاگ

.....

......

روزی روزگاری دور ،در خواب عاطفه 

رازی از آواز علف با من بود.

من اگر می گفتم آب

روسریِ کوچک ابری بر کلاله کوه 

کبود مایل به خاکستر می شد...

√خودتان بهتر واقفید که؛تماشای آسمان ،ازمیان چونان علفزاری  چه اندازه....کِیف انگیز است...

.....

......بله ریحان...

"دریغا 

همین که بوی ریحان آمد

گریبان چراغ را می گیرند ،که تو  ای سوسو 

چرا آن شب فتیله ات لرزید ؟"

*سید علی صالحی *

√ حاج خانم پیغام فرستاده بودن (همونی که یکم آن طرف طر از سر کوچه بغل دست آقای مرادیِ نوشت افزاری؛پوشاک زنانه و بچگانه می فروشد..) بلوز شومیز آوردم...داشتم میرفتم پیش شون چند برگ ریحان باخودم بردم براشون...سلام و احوال تان چون است و مامان جان و خاله جان چونن!؟دایی جان تان....که برگها روی میز شان...رشته کلام شان گسسته نمودو....هوووووووم....منو بردی!منو بردی به چهل سال پیش...رفیم ؛به ماه رمضون همون سالها...گرما و تشنگی و....چیدن سفره افطاری روی ایوان؛پدر بزرگ شیخ شان...همراه پدر شیخ شان و چهار مادرعزیز تر از جان شان..که یکایک..یعنی کیپ.تاکیپ...در کنار هم با وحدت و همبستگی .... بدون گیس و..نشسته پهلوی هم....گل میگفتند و  گل می شنفتن....(به قول دادای من ؛هُدای من!چه هانوم هایی! ).که تنهایشان گذاشتینم...چونان مشغول باشند....(ایضا خواهر ها و برادر ها و برادرزاده هم سن و سالشان....که شهید شدن)

که پیشنهاد  باغ رفتن نمودن...باغ ؛باغ چای بود. در کمرکش کوه!خدای من!! چه عطر بویی...گفتیم ما از مارمولک های میان بوته چای ها می ترسیم..که وقتی از پشت پا عبور می نمایند...بسان تکه یخ ببوده هستن....غش غش خندین...چقدر دلشان...دوباره منزل پدربزرگ  خریداری نمایند می خواهد...(ان شاءالله..)...چقد دلتنگ شدن و شدیم...چه گذشته ای.چه خوشی هایی... 

......

......

بله. باشد. 

""باشد که این شکوفه بداند که آن بلوط پیر 

چگونه بر کجاوه ی تجربه از خواب تبر می گذرد.

باشد که کودکان برخانه ی خوابهایشان 

از تعلق شفاف آسمان بلند ستاره بچینند 

باشد که واژگان هزاره ی این بند بی چراغ 

پیراهن پریانی از نژاد اشاه شوند.

باشد که همسایه ی هفتم این کوچه ی غریب 

از آواز پرسه گرد پریشان ،پریشان نخوابد.

باشد که این ترانه در زبانی ساده زاده شود 

چندان که مادرمن از تغیر مبهم خوابهایش،

دلواپس معنی هر مبادا نباشد... 

باشد که من مشق های بسیارم را نوشته باشم و

فردا کسی از روزهای جمعه به مهمانی ما بیاید 

تنها همین و خلاص ای خواب خوش،خلاص ""

*سید علی...*

......

......

اجازه آقا!؟

ای کاش هرگز نفت را به رایگان 

در خانه ی ما نمی آوردن...

.

.

.

*سید علی صالحی *

√ما شرمنده ایم آقا...

<< ابرِ ارغوانی >>...
ما را در سایت << ابرِ ارغوانی >> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 129 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 12:50