هفت و بیست و پنج دقیقه ،همین امروز...

ساخت وبلاگ

 .....

image

image

......

 ....گاهی وقتها بعضی واژه ها گفتگوها عین اون میمونه که چهاردستی.. طفلی رو  قلقکی کنیم....(منصفانه اس که بگیم ...اکثروقتها...واین یعنی خیلی عذاب آور..)فیگور اون آقاهه رو خوب نگاه کنید ؛که دقیقا فیگور پدربزرگ خدابیامرز مون همچون بود...حالا اون خانم کی هستن(؟)خب معلومه که دختر عموبزرگه مون هستن و...دوسه سالی از مامان مون کوچیک تر...بزرگترین نوه طایفه پدری...خیلی هم خوش دست پخت و تروتمیزو.....حرف نداره...منتهی یکم ...یکمی با ما بدعنقی هستن...که اون حق با اوشونه...چراکه ما اومدیم  هرعنوانی که به اوشون داده بودن..(منظور عناوینی هست که اوشون رو صدا میزدن..یا قربون صدقه اش میرفتن...؛) ..با مانصفش کردن ...بعد یک سری جریانتی هم بود..که ما دلمون میخواست ...سربسر شون بذاریم...نه اینکه میونه ایشون و مامان جان مون خیلی خیلی اوکی بود و هست و خواهد بود....زمانی هم که میومدن خونه ی ما... همه ی ما ..حتی پدرجان بخط بودیم...(حالا بعد جریان دو ضربه زدن به در رومی نویسم؛)

فعلابگذریم که کلی کار داریم... ؛

اما گفتم فیگور اون آقاهه که شباحت بسیاری به فیگور پدربزرگ مرحوم مون رو دارهرو تو ذهن تون داشته باشید ..که داره از نوه اش می پرسه؛کجا می ری پدرسوخته!؟(لطفا با لحن خوشمزه بخونید ...) دیدین!؟شماهم خندتون گرفت!؟دخترعموبزرگه... بی دلیل به خنده هاتون ...واکنش نشون دادن...یعنی عصبانی شد..دیدین؟…… (image)

image

....واما ایشون معرف حضور شماعزیزان  و ارغوان بانوی عزیز دل مادرباشند که؛یاس وحشی هستند(توی گلدون .گوشه ی حیاط) ..همون یاس امین  الدو.....پفیوژ عجیج مجیدی...که آدمی راسکران سکاری می نماید...(خانم صفری به همکارشون گفتن؛آخه آدم این وقت ساعت میاد!؟(منظور شون پایان وقت اداری بود) که همکار شون گفتن؛من آدم نیستم !!ایشون پرسیدن ؛پس چی هستین!؟اوشونم گویا با لبخند گفتند ؛میمون! <---آقای عموزاده تعریف کردن جریان رو    البته همین خانم دستشون بر میخوره به لیوان چای آقای عمو زاده...که چایی روی شکم شون خالی میشه....یعنی روی بلوزشون خالی میشه...که گویا خانم صفری از ترس سکوت و اخم های آقای عموزاده ...یهویی مثل ابر بهاری image گریستن وهی  عذرخواهی کردن و...گفتن؛خواهش می کنم!!خواهش میکنم بلوز تونو دربیارین من ببرم بشورم!!... وفکر کنید اگه آقای عموزاده بلوز شونو درمی آوردن...رکابی با کت وشلوار ؟؟پشت میز آخه!؟؟image ارباب رجوع ها چی می گفتن imageکه گویا گفتن؛خواهش میکنم دور شین خانم!!)

بله...

 بحمدالله بارون بند اومد و ایشون  (یاس وحشی)در ساعت 7:25(همین امروز) دقیقه احوال شان چونان است ...

image

.....ایشون هم... کمی آنطرف طر از درب منزل مان هستند...(جفت پا بپریم توش؟نه .خیلی زشته...خیلی) اعتراف میکنیم؛اگه چکمه آبیه پام بود می رفتم توش ..ز شوق آسمون بهم می ریختم....(ولی نه نمی رفتم...من دل آسمون بهم ریخین رو ندارم...)...که آبچاله ی عجیج مجیدی ..آسمان درش پیدا رو ببایستی نگاه کرد و لذت برد...

image

........آسمان هرگز نبارد غیر پاک...آسمان شو ...ابر شو....باران ببار...

image

image

..... بیزحمت سرتونو بگیرین به سمت آسمون ....یعنی چهره بچرخانیدو ...وآسمان ولایت مان همراه ابرهای چوناش....را نماشا نمایید....

+قبل سپیده دم...بادو بارون بند اومد...اما چک چک ناودون نه.

<< ابرِ ارغوانی >>...
ما را در سایت << ابرِ ارغوانی >> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 189 تاريخ : جمعه 28 مهر 1396 ساعت: 4:34