چشمانش....

ساخت وبلاگ

 ~~~~

~~~~

 ما به آدم هایی محتاجیم که؛

به آینده ی بچه هایشان فکرکنند،نه به گذشته ی پدرهایشان.......!

محمود دولت آبادی-کلیدر.

#بدو بدو پله ها رو دوتایکی میاد بالا و نفس نفس زنان میگه؛سلام.برای ریاضی کلاس تقویتی  گذاشتن.سلام بلامیسر .بیا تو ببینم.چی میگی...

همین جور که مشغول گشتن توی کیفش هست، میگم؛خب میگفتی؟کلاس تقویتی !؟شما که حساب کتابت خوبه الحمدالله.میگه؛میدونم.خواستم بهتون بگم؛خاهرعمران کلاس تقویتی گذاشته.!!(مدیونین فکر کنید خندیدم .به جان خودم  نخندیم وبغض خنده ام رو قورت ناک شدم و)پرسیدم؛توی کلاس!؟نه خونه خودشون.پرسیدم ؛دوست داری بری!؟سرشو بلند کردو گفت؛نمی دونم !!به نظرتون برم! !؟نرم؟(آیکن اسمایل ها اسمایل)جهش میکنه سمتم....منم ازدستش فرارمیکنم میرم  توی اطاق...(خدامیدونه فیگورش ولحن گفتنش چقدرخنده داربود)

از پشت در میگه؛بلاخره بیرون میای که!!!من میدونم و...:)))

خدایا شکرت:-*

*چشمانت؛نور را از خودعبور میدهند...

<< ابرِ ارغوانی >>...
ما را در سایت << ابرِ ارغوانی >> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 145 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 18:11