عقل هی فلسفه می بافدو ما .....

ساخت وبلاگ

 ~~~~~~

~~~~~~

  وحشی بافقی می فرماید؛

من و عشق و دل و دیوانه 

بساطی داریم ....

عقل هی فلسفه می بافدو 

ما می خندیم.....

~~~~~~ 

 امروز(یعنی شنبه )؛داشتم میرفتم مغازه آ سید .که وقتی از جلوی دکان بزازی رد میشدم....عطر بوی گلپر ما را به تنفس عمیق وا داشت....بعد تو ذهنم مرور کردم؛مامان جان رفته بودن طالقون از اونجا گلپرگرفته بودن....شاهکا ر بیست.که 24ساعت ..گذاشتیمش روی بخاری ...که رطوبتش گرفته بشه و (گلپر که چه عرض کنم!! آدم کله خشک امام زاده هاشم رو رد کنه...عین کفش چرم و دس دوز ... پا زدن رو فراموش میکنه...رهای رها میشه.واین یعنی  روایت داریم..نم گرفتی برا بعضی ها واجبه:O) گلپرهای خشک شده ...ریخته شدن توی آسیاب برقی...بوی گلپر خونه رو ..ورداشته بود...یعنی من جای جای خونه رو انار دون شده و گلپرو نمک پاچیده شده میدیدم..که اصن نمی تونستم راه برم .باورکنین راست میگم...یک ساعت () پیش آسیاب نشستم ونگاهش کردم...

که مامان جان گفتن؛میگن ،بچه هایی که جایی خیره میشن برای ساعت هایی...یکی از نشانه های اوتیسمه !!!()

البته همین اخیرا داشتم برگ چنار رو نگاه میکردم و....دوباره گفتن؛فکرکنم از نشانه و...گذشته...تو اوتیسم گرفتی!!(:)

که گذشتم و رسیدم به مغازه آسید...

که شوید و گشنیز گرفتم و ....نرسیده به دکان یادم اومدهمون گلپرا تموم شدن....

که رفتم توی دکان ...البته با سلامی رسایی که گفتم و پاسخ هایی چونان دریافت کردم....

که از خانم پشت میز ایستاده سوال پرسیدم؛گلپرا؟……

که گل به پرا نرسیده  گفتن؛گلپرا حرف ندارن.برای ییلاقه! 

که اون دوتا خانم دیگه باهم گفتن؛آره آره...

که گفتم  ؛دوبسته لطف کنید ...

که پنج تومنی گذاشتم روی میز شونو گفتن؛مهمون باشید...!که گفتم ؛ممنون تون....

تشکر و خداحافظی و قصد خروج ز دکان بزازی...

که انگار یکی از آن  دو خانم  ..چیزی میخواستن بگن!؟؟؟

که چهره چرخاندم سمت همونی که احساس کردم میخاد چیزی بگه و گفتم؛جانم؟:)

گفت؛خاستم بهتون بگم؛اینارو بردی خونه بریز توی سینی و یک شبانه روز بزار روی بخاری نمش گرفته بشه...

بعد آسیاب کن !:)

گفتم؛ چشم.ممنون تون:)

که هنوز پامو نگذاشته ز دکان بودم... گفتن؛ببین!؟نری بریزی توی سینی بزاری روی اجاق گازا !!!!گفتم چی؟

اینجا دیگه ؛دلم میخاست هزارررراسمایله ..

که توی دلم با تمام وجود استغفارگفتم  و ..عزمم رو جزم نمودم بتونم با مختصر...یعنی با اندک تبسمی بهشون عرض کنم؛گلپرا رو بردم خونه ...میریزم توی سینی و میزارم روی بخاری ...که یک شبانه روز روی بخاری بمونه ...نمش گرفته بشه و....بعد آسیاب شه...توی ظرف مناسبی که هوا نکشه می ریزیم...

....آفرین، آفرین،برو به سلامت مادرجان :)

+ونتیجه گیری اخلاقی چی میتونه باشه !!؟خدا عالمه ( )

<< ابرِ ارغوانی >>...
ما را در سایت << ابرِ ارغوانی >> دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fhaftaflakblue9 بازدید : 136 تاريخ : يکشنبه 17 دی 1396 ساعت: 11:12