می دونی دوس دارم چی باشم؟*

....

.....

 از موضوعی که سردر نیاوردم این بود که چمدان گنده ای گرفته بود دستش. داشت از طرف خیابان  پنجم می آمد و آن چمدان گنده لعنتی را هم با خودش می کشید.زورش هم به آن نمی رسید.موقعی که نزدیکتر شدم، دیدم  که چمدان کهنه خودم است ، همان که وقتی توی مدرسه ووتون بودم ،داشتمش.  هرچه فکر کردم سردرنمی آوردم که فیبی می خواهد آن چمدان را چکار کند. موقعی که به من نزدیک شد گفت >

چمدان صاحب مرده از نفس انداخته بودش.

گفتم <<فکر می کردم شاید نیای.توی این چمدون چیه؟من هیچی لازم ندارم.همین طور میبینی می خوام برم.حتی چمدون هایی رو که توی ایستگاه گذاشتم ور نمی دارم.توی این چی گذاشتی؟>>

فیبی چمدان را گذاشت روی  زمین، و گفت  <<لباسمه. منم می خوام باهاتون بیام،بیام؟می برین؟>>

گفتم<<چی چی؟>>وقتی که او این حرف را زد ،نزدیک بود بیفتم زمین. به خدا قسم چیزی نمانده بود بیفتم زمین. سرم گیج رفت و فکر کردم که دوباره می خواهم ضعف بکنم.

<<با آسانسور اونوری اومدم پایین تا چارلین نبینه که اینو آوردم.زیاد سنگین نیست.چیزی که توش گذاشتم دوتا پیرهن و کفش پوستماری و...چند تا چیز دیگه ست.ورش دارین.ببینین زیاد سنگین نیست ها؟محض امتحان یه دفعه ورش دارین....من باهاتون نیام؟هولدن؟باهاتون نیام؟خواهش میکنم منو هم ببرین.>>

<<نه،خفابو.>>

.....

شما که به اخلاق بچه ها وارد هستید که ناگهان چون :-*می نمایند... 

.....

......

....یادمه دادای من یکی خابوند بیخ گوش دادا چوپانم.یکی محکم خابوند و گفت؛عَبَدی!!!مادَلِ منه.

چوپان ماتش برد.ماته ،مات...گفت<<یه باردیگه بگو!؟>>

با تحکم  بیشترتکرار کرد.... گفت<<خیلی مرداکی دادای من!!>> ماچش کرد!!گفت<<نکن عبدی!!>>

....

                              

.....√یه چیزی هست اینه که ؛اینا هر پنج دقیقه به پنج(خوراک شون کارتن. اونم روی یک بالش و...) دقیقه ؛پرشون به پر هم می خوره.(یعنی محاله همو ببینن...چون ننمایند.بعد میبینی سرشون روی یه بالشه.ده دقیقه بعد مشت مال. دوباره کله هاشون روی یه بالش..دوباره..)..به قول مامان جان ؛اصلا باهم سلوک ندارن. البته که بیشتر ز سمت چوپان هست.چون عشقش میکشه؛سربه سر دادای ما بزاره...اینو بارها خودش اعتراف کرده.

بگذریم؛ماهی های استخر خونه ی آقاجان هست. جهت برسی شدن قد و وزن و اوضاع تغذیه شون تو دستهای دادا چونان هستن.که بعد ثبت تصویر،روانه زیستگاه شان شدن..

√*هولدن از فیبی پرسید.